گفتگو با جمال قمری مولف کتاب “مدیریت ۲٫۰”
در ابتدا لطفاً بفرمایید که “مدیریت ۲٫۰” به چه معنی است؟
اساساً صحبت از یک نسخه جدید مدیریت است. البته نباید فراموش کرد این ورژن تازه از مدیریت، یک بسته آماده و قابل ارائه از روشها و تکنیکهای مدیریتی نیست؛ هرچند شاید اگر دوباره گرفتار جنون سرعتطلبی انسان عصر حاضر شویم بتوانیم چنین مجموعهای را چون تحفهای پر رمزوراز به علاقمندان هدیه دهیم. اما این رفتار عجولانه و قاطعیت نهفته در آن در اصل با مبانی فرضیهسازی شده برای مدیریت ۲٫۰ در تضاد خواهد بود. حآلا آنچه مدیریت ۲٫۰ را نسبت به مدیریت ۱٫۰ یا همان مدیریت متداول، متمایز میسازد، چند پیشرفت خرد و یا حتی چند ارتقای کلان در پهنه مدیریت نیست؛ بلکه یک دگرگونی بنیادین مدنظر است. به این معنی که مدیریت ۱٫۰ را می توان یک الگوی فکری و رفتاری یا به عبارتی یک پارادایم مدیریتی دانست که حول محور اصول و ارزشهایی چون کارایی، استانداردسازی، بهرهوری اقتصادی، تکرار، نظم و سایر مسائلی با مبنای مشابه شکل گرفته است و مدیریت ۲٫۰ مدیریتی است که مسائل محوریاش متفاوت از مقولات مذکور است.
چه مسائلی؟
به عنوان نمونه این که چگونه سازمانی داشته باشیم که تغییر در آن امری نهادینه باشد و نه برنامهریزی شده؟ چگونه در سازمان به اجتماعی دست یابیم که در آن تکتک افراد منبع اشتیاق و ابتکار عمل به شمار آیند؟ چگونه سازمانی انعطافپذیر داشته باشیم؟ چگونه سازمانی داشته باشیم که در عوض اکتفا به پاسخهای موجود، پرسشگری را وجهی از زیربنای فرهنگ خود کند؟ و البته مسائلی دیگر.
که فکر میکنم در خلال فصول کتاب مدیریت ۲٫۰ به آنها پرداختهاید.
کاملاً درست است و از این روی این کتاب را تأملاتی در باب بازآفرینی مدیریت نامیدهام.
این عبارت “بازآفرینی مدیریت” نیز در ذهن برخی افراد که با آنان برخورد داشتهام، عبارت غریبی به نظر می رسد. چرا بازآفرینی مدیریت؟
پرسش نیکویی است. از حدود چهار سال پیش، بخش عمده پژوهشها و افکارم را پیرامون نسخه جدیدی از مدیریت متمرکز نمودم. پس از چندی که آغاز به نوشتن به زبان فارسی کردم، مدتی در جستجوی واژگان و عباراتی بودم که جانشینان مناسبی برای ترمهای لاتین مربوط به موضوع باشند. نهایتاً بر آن شدن تا مجموع رفتارها و حرکتهای معرفتی و عملی در راستای خلق مدیریت ۲٫۰ را بازآفرینی مدیریت بنامم.
از کتاب مدیریت ۲٫۰ بیشتر بگویید. ساختار کتاب در نگاه اول، تعدادی مقاله از هم مجزا به نظر میرسد؛ اینطور نیست؟
هم بلی و هم خیر. کتاب مدیریت ۲٫۰ شامل بیست نوشتار است که در خلال دو تا سه سال گذشته نوشته بودم. این مطالب از ترتیب خاصی برخوردار نیستند و هریک را میتوان بهطور جداگانه به عنوان یک مقاله مطالعه کرد و در واقع هیچیک از مطالب، پیشنیاز دیگر مطالب کتاب نیست. با این وجود به باور من چنانچه خوانندهای کلیه نوشتارها را مطالعه کند، به یک کل گویاتری از زمینههای خلق دوباره مدیریت دست خواهد یافت.
اشاره کردید که کتاب مدیریت ۲٫۰، راهکارها و روشهای اجرایی به خواننده ارائه نمیدهد. این را نباید یک خلاُ در کتاب به شمار آورد؟
رسالت این کتاب، خلاف چنین چیزی یا حداقل متفاوت و متمایز از آن است.
به همین خاطر شاید بتوان آن را آغاز یک راه دانست؛ درست است؟
در حقیقت، غرض کتاب همین است. مدیریت ۲٫۰ به اصول میپردازد و الگوهای زیربنایی و فلسفی مدیریت متداول را زیر سوال میبرد و خواننده را دعوت به نپذیرفتن و اتخاذ یک رویکرد انتقادی در مواجهه با مدیریت میکند.
اما پس از مطالعه کتاب انسان دچار حیرت میشود و به همهچیز شک میکند.
این دقیقاً مقصودی است که کتاب دنبال میکند. این حیرتی که از آن سخن میگویید، همان حیرت مدنظر ارسطو است که لازمه و نقطه آغاز درک حقیقت است. در واقع اگر کتاب مدیریت ۲٫۰ بتواند خواننده را در وضعیت شکاکیت قرار دهد، در ماموریت خود توفیق حاصل نموده است. ترجیح شخص من به عنوان مؤلف اثر این است که مخاطب پس از بستن کتاب، بیش از آن که پاسخ و راه حل داشته باشد، درگیر پرسشها شود و چالشهای مدیریتی متفاوتی را پیش روی خود ببیند.
چنین وضعیتی که مورد نظر شماست، ممکن است مخاطب را به سمت انکار سوق دهد. کما این که از کسانی شنیدهایم که میگویند چنین چیزی شدنی نیست و یا دستکم با دید مملو از تردید پرسیدهاند آیا حقیقتاً این نوع نگاه میسر است و این سؤال ممکن است خیلی سریع با جواب منفی در ذهن مخاطب مواجه شود و ارتباط بین اثر و خواننده قطع گردد.
منکر امکان وقوع چنین پدیدهای نیستم. بلکه آن را کاملاً محتمل تصور میکنم. گفت:
چو هر خبر که شنیدم رهی به حیرت داشت از این سپس من و رندی و وضع بیخبری
اساساً چهار نوع رفتار ممکن است از مخاطب این کتاب سر بزند. یکی همین تلاش برای قرار گرفتن در وضعیت بیخبری. دیگر واکنش ممکن که من نام خودفریبی بر آن میگذارم، رد بیدرنگ آنچه کتاب ادعا میکند و پیشنهاد میدهد است. نوع سوم برخورد با کتاب، پذیرفتن عجولانه مباحث و مناظر مطرح شده است و در آخر، رفتاری که با تشکیک و پرسشگری و نقادی همراه میباشد که ذکر و نقل آن رفت.
که گویا رفتار مطلوب بهشمار میآید. درست است؟
رفتار مطلوب است. هرچند این رفتار از مخاطب و با انتخاب وی سرمیزند و نمیتوان بهصورت دستوری و مستقیم آن را توصیه کرد. اما این کتاب در ترفیع چنین رویکردی در مواجهه و در نسبت با مدیریت و هر آنچه به آن مربوط است میکوشد.
اگر بخواهید کتاب مدیریت ۲٫۰ را در یک جمله خلاصه کنید، آن جمله چه خواهد بود؟
مدیریت را میتوان و میباید دگرگون کرد.
و شاید همین دگرگونی است که باعث شده این کتاب نسبت به مدیریت رایج به شدت رادیکال به نظر آید؛ درست است؟
طبیعی است. فراموش نکنیم که ما در ذهن خود و در مباحث نظری میتوانیم و گاه حتی شایستهتر است که تحول خواه و انقلابی باشیم. من به شخصه طرح چنین مباحثی را در ساحت مدیریت ضروری میدانم. مهمترین علت این باور را باید در هژمونی ایجاد شده در جامعه دید. هژمونیای که فیلسوف ایتالیایی آنتونیو گرامسکی از آن صحبت میکرد و اکنون شاهد آن هستیم. اغلب افراد نسبت به مدیریت شبیه هم فکر میکنند و البته وجه جدیتر و خطرآفرینتر این هژمونی آنجاست که افراد فراموش میکنند که آنچه هست لزومً آن چیزی نیست که باید باشد و غافل میشوند از این حقیقت که همواره جایگزینهایی برای آنچه هست وجود دارد. این نکته شاید روشنگر آن عبارت کوتاهی باشد که پیشتر به عنوان عصاره کتاب پیشنهاد کردم.
مخاطب اصلی کتاب را مدیران میدانید؟
اگر بخواهم یک پاسخ کلاسیک به این پرسش بدهم، احتمالاً مثبت خواهد بود. اما بیایید با وسعت دید بیشتر به موضوع نگاه کنیم که در این صورت فکر میکنم چندان قائل به این تقسیمبندی نباشم. یکی از علل مشکلات مدیریت، رفتار پاروشیالیستی ما با آن بوده است. به این معنی که مدیریت را مجزا از سایر پدیدهها، نهادها، و طبقات در اجتماع نگاه کردهایم. این در حالی است که در یک نظام اجتماعی بهویژه از منظر کلان، عناصر و اجزا به هم وابستهاند و بر هم اثرگذار؛ حتی اگر به ظاهر خنثی و یا منفک بهنظر آیند. غرض من این است که ایجاد دگرگونی در مدیریت نیازمند یک تحول در عرصه عمومی است. میدانید که فردریک تیلور نیز که از بانیان و مخترعین مدیریت مدرن بوده، در نطق معروفی به این نکته اشاره کرده بود که برای تحقق تحول مطلوب در صنعت، نیازمند یک انقلاب ذهنی نه صرفاً در میان رؤسا و صاحبان صنعت، بلکه در میان کلیه افراد جامعه وجود دارد. چرا که در یک اجتماع هر فردی چه مدیر و چه غیرمدیر، به نوعی با مدیریت سروکار دارد و مدیریت بر سرنوشت تکتک انسانها در اجتماع مؤثر است؛ همانگونه که برتراند راسل میگفت اگر بانکداران و سیاستگذاران مالی مفهوم نقدینگی و اعتبار را به خوبی فهمیده بودند، امروز همه ما ثروتمندتر بودیم. کتابهایی که در دستهبندی موضوعی، تحت عنوان کتب مدیریت طبقهبندی میشوند، اگر مجموعهای از روشها و فنون مدیریتی باشند، میتوان این دستهبندی را معقول دانست و مدیران را مخاطب یا لااقل مخاطب اصلی قلمداد نمود؛ اما هنگامی که صحبت از یک تغییر بنیادین در امر مدیریت به میان میآید، موضوع به یک مقوله عمومی بدل میشود.
دانشجویان مدیریت چطور؟
بدیهی است این گروه نیز در پهنه عمومی جای میگیرند و اتفاقا آموزش مدیریت را یک نهاد تأثیرگذار میتوان تلقی کرد که بخشی از قدرت سیاسی تأثیرگذاری فرهنگی به نحو اخص در عرصه مدیریت در اختیار آن است و بنابراین نقطهای حائز توجه از دیدگاه من به شمار میآید. در کتاب نیز حتماًٌ ملاحظه کردهاید که در مطلبی با عنوان ناکارآمدیهای آموزش مدیریت به این موضوع بهطور مشروح پرداختهام و البته در خلال مطالب دیگر نیز اینجا و آنجا، اهمیت تغییر در آموزش مدیریت را در راستای بازآفرینی مدیریت مطرح نمودهام.
در مقدمه کتاب ذکر کردهاید که نوشتههای کتاب از مشاهدات شما از سازمانها و مدیران نشأت گرفته است؛ لطفا اندکی توضیح دهید تا این فرآیند برای خواننده شفافتر شود.
ریشه این رویکرد در این نگاه است که مدیریت یک عمل است نه یک علم نظری رسمی و یا طبیعی. تمامی تلاشهایی که تحت عنوان مشاهده و پژوهش و نظریهپردازی در این حوزه اتفاق میافتد، جهدی است که میورزیم تا نسبت به این عمل و ابعاد آن شناخت حاصل کنیم. حال آن که من بسیار دیدهام پژوهشگرانی را که از دنیای صنعت و بطور کلی از دنیای فعالیتهای جمعی انسانها فاصله گرفتهاند. علیرغم این که من به شخصه بر این باورم که امر تعیینکننده در کسب معرفت، عقل انسان است، اهمیت مشاهده و ارتباط به اصطلاح میدانی را نمیتوان منکر شد. به زبان دیگر تصور من این است که در حوزه مدیریت نیازمند ترکیب رویکردهای انتزاعی و انضمامی هستیم. از این روی من کوشش کردهام برخی از نتایج حضور خود در عرصههای اجتماعی و هرجا که مدیریت عینیت پیدا میکند را در مطالب کتاب منعکس کنم.
بهویژه با یک نگاه انتقادی؛ اینطور نیست؟
همینگونه است و باید باشد. اتفاقاً به نکتهای اساسی اشاره کردید. جای خالی مطالعات انتقادی در حوزه مدیریت بهشدت به چشم میخورد؛ مطالعاتی که یورگن هابرماس فیلسوف معاصر آلمانی از آن تحت عنوان مطالعات “رهاییبخش” نام میبرد و رهایی انسان و اجتماع از آسیبهای موجود را منظور دارد. معالوصف حرکت از مدیریت ۱٫۰ به مدیریت ۲٫۰ بیش از هرچیز مستلزم یک رویکرد انتقادی به مبانی مدیریت متداول و مرسوم است و زایندگی در عرصه مدیریت یا همان بازآفرینی مدیریت میسر نمیگردد، مگر آنکه مدیریت را به عنوان یک پدیده اجتماعی درک کنیم و سپس بدون هیچگونه ملاحظهای آن را به محک نقد بزنیم و از هرگونه تلاشی در مسیر دگرگونسازی این پدیده در راستای خلق اجتماعاتی مطلوبتر استنکاف نورزیم.
با تشکر فراوان از زمانی که در اختیار ما قرار دادید.
سپاسگزارم از شما؛ موفق و خرسند باشید.